اشعار شعر شعرا

شعرهای عاشقانه ، اشعار کوتاه و زیبا، مجموعه اشعار کوتاه معروف,اشعار کوتاه عارفانه و عاشقانه,اشعار کوتاه زیبای عاشقانه , شعر کوتاه از شاعران مشهور ایران

اشعار شعر شعرا

شعرهای عاشقانه ، اشعار کوتاه و زیبا، مجموعه اشعار کوتاه معروف,اشعار کوتاه عارفانه و عاشقانه,اشعار کوتاه زیبای عاشقانه , شعر کوتاه از شاعران مشهور ایران

اشعاری از مولانا در مورد عشق

اشعار مولانا درباره عشق و زندگی | شعرهای زیبای مولوی درباره خداوند


ماییم که از باده ی بی‌جام خوشیم
هر صبح منوریم و هر شام خوشیم
گویند سرانجام ندارید شما
ماییم که بی‌هیچ سرانجام خوشیم

مولوی 

درمن بدمی من زنده شوم
یک جان چه بود، صد جان منی…

 

اشعار مولانا درباره عشق و زندگی | شعرهای زیبای مولوی درباره خداوند

اشعار مولانا درباره عشق و زندگی

 

گر شاخه‌ها دارد تری
ور سرو دارد سروری
ور گل کند صد دلبری
ای جان، تو چیزی دیگری…

 

اشعار مولانا درباره عشق و زندگی | شعرهای زیبای مولوی درباره خداوند

شعرهای زیبای مولوی درباره خداوند

 

ای در دل من، میل و تمنا، همه ی تو!
وندر سر من، مایه سودا، همه ی تو!

هر چند به روزگار در می‌نگرم
امروز همه ی تویی و فردا همه ی تو

 

اشعار مولانا درباره عشق و زندگی | شعرهای زیبای مولوی درباره خداوند

 

ﺍﯼ ﺩﻝ ﺍﮔﺮﺕ ﻃﺎﻗﺖ ﻏﻢ ﻧﯿﺴﺖ ﺑﺮﻭ
ﺁﻭﺍﺭﻩٔ ﻋﺸﻖ ﭼﻮﻥ ﺗﻮ ﮐﻢ ﻧﯿﺴﺖ ﺑﺮﻭ

ﺍﯼ ﺟﺎﻥ ﺗﻮ ﺑﯿﺎ ﺍﮔﺮ ﻧﺨﻮﺍﻫﯽ ﺗﺮﺳﯿﺪ
ﻭﺭ ﻣﯽ‌ﺗﺮﺳﯽ ﮐﺎﺭ ﺗﻮ ﻫﻢ ﻧﯿﺴﺖ ﺑﺮﻭ

 

اشعار مولانا درباره عشق و زندگی | شعرهای زیبای مولوی درباره خداوند

اشعار مولانا درباره عشق

 

عمر که بی‌عشق رفت هیچ حسابش مگیر
آب حیاتست عشق در دل و جانش پذیر

 

اشعار مولانا درباره عشق و زندگی | شعرهای زیبای مولوی درباره خداوند

 

هرگز دل عشاق به فرمان کسی نیست

 


نیم بیت های‌ مولانا درباره عشق

ما بر در عشق حلقه کوبان
تو قفل زده، کلید برده

 

اشعار مولانا درباره عشق و زندگی | شعرهای زیبای مولوی درباره خداوند

 

ان‌چه رفت از عشق
او بر ما مپرس…

 

اشعار مولانا درباره عشق و زندگی | شعرهای زیبای مولوی درباره خداوند

 

بیچاره‌تر از عاشق بیصبر کجاست
کاین عشق گرفتاری بی‌هیچ دواست

درمان غم عشق نه صبر و نه ریاست
در عشق حقیقی نه وفا و نه جفاست


بر سر کوی تو عقل از سر جان برخیزد
خوشتر از جان چه بود از سر آن برخیزد
بر حصار فلک ار خوبی تو حمله برد
از مقیمان فلک بانگ امان برخیزد
بگذر از باغ جهان یک سحر ای رشک بهار
تا ز گلزار و چمن رسم خزان برخیزد
پشت افلاک خمیدست از این بار گران
ای سبک روح ز تو بار گران برخیزد
من چو از تیر توام بال و پری بخش مرا
خوش پرد تیر زمانی که کمان برخیزد
رمه خفتست همی‌گردد گرگ از چپ و راست
سگ ما بانگ برآرد که شبان برخیزد
من گمانم تو عیان پیش تو من محو به هم
چون عیان جلوه کند چهره گمان برخیزد
هین خمش دل پنهانست کجا زیر زبان
آشکارا شود این دل چو زبان برخیزد
این مجابات مجیر است در آن قطعه که گفت
بر سر کوی تو عقل از سر جان برخیزد

بشنو این نی چون شکایت می‌کند

از جداییها حکایت می‌کند

کز نیستان تا مرا ببریده‌اند

در نفیرم مرد و زن نالیده‌اند

سینه خواهم شرحه شرحه از فراق

تا بگویم شرح درد اشتیاق

هر کسی کو دور ماند از اصل خویش

باز جوید روزگار وصل خویش

جــنگ هـای خلق، بهر خوبی است

بــرگ بی بــرگی، نشان طوبی است

خشم هــای خلـق، بهـر آشتی است

دام راحــت دایمــاً بـی راحتی است

هــر زدن، بهـر نــــوازش را بــُـود

هــــر گـــله از شـکر آگــه می کند

جنـــگ ها می آشتـی آرد درســـت

مـــارگیـر از بهــر یــاری مار جست

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد